این مرگ پله پله ی تو غصه خوردنی است
این دنده ها ز روی لباست شمردنی است
چشم تو خواب دارد و خوابت نمیبرد
با سیل اشک، خواب ز چشم تو بردنی است
بر استخوان نشست جمال جلالی ات
این هیبت عظیم به خاطر سپردنی است
این زخم بد قلق، قرق زینبت شکست
بر سینه جای زخم تو، زینب فشردنی است
فامیل من برای تو خرما خریده اند
بعد از عیادت تو که گفتند مردنی است
چشم تو گود رفت که عادت کند حسین
طفلی حسین جانب گودال بردنی است
مویت ربیع الاول بعد از محرم است
غافل از اینکه گل به سر تو فسردنی است
***محمد سهرابی***